LOVE LEAVES DUALITY
”سلام؟ گاهاً وقتیکه آسمون ابری رو میبینم، غذای خوشمزه میخورم، یا چیزای بامزه میبینم،
دلم میخواد برای مدت زیادی زنده باشم و زندگیم رو اینطوری بگذرونم. اما وقتیکه به خودم میام و
میبینم که دوباره چقدر دلم میخواد فقط بمیرم، فکر میکنم که چقدر غیرقابل پیش بینیم.
امروز وقتیکه خورشید داشت غروب میکرد بیدار شدم. بخاطر اینکه هوا بشدت سرد بود،
اون بافت زخیم که تو برام گرفته بودی رو پوشیدم. توی راه برگشت به خونه از سرکار پاره وقتم،
اون ایستگاه اتوبوس که همیشه کنارش همو ملاقات میکردیم رو دیدم. تو از آپارتمان رو به روی ایستگاه متنفر بودی.
اون آپارتمان که همیشه یه ویوی شفاف از داخلش معلوم بود. اون قسمت زیبای آپارتمان که از پنجره مشخص بود،
مثل یه قسمت درخشان از زندگیمون بود که فکر میکردیم هیچوقت قرار نیست بهش دست پیدا کنیم.
پنهان کردن آرزو و خواسته هامون با نفرت چون میدونستیم نمیتونم اونا رو داشته باشیم ، دیگه استعداد خاص من و تو شده بود. نگاه کردن از سر تا نوک کتونیای سفیدت و باهم پیاده شدن از اتوبوس شماره ٤۵ باعث میشد لبخند بزنم چون همیشه فکر میکردم تو عشق من بودی. بجای راه رفتن، ما روی نیمکت مینشستیم.
میخندیدیم و برای ساعت ها حرف میزدیم دقیقاً مثل اون آدمای پشت پنجره که اهمیت نمیدن داره چه اتفاقی میوفته. تا حالا بهت گفته بودم چقدر ممنونم که عاشقم بودی؟ فکر نکنم. منِ ۱۹ ساله که از چیزای زیادی متنفر بود، تبدیل شد به پسر ۲۵ ساله ای که خوب و آروم بود، شاید هم خسته کننده. اما هر روز به زمان فوق العاده و پر از ایرادمون باهم فکر میکنم. میدونم که خسته و مریض بودم اما دلم برای همه چیز تنگ شده. دلم برای تو تنگ شده.
هنوز بیشتر از هرچیزی عاشقتم.”
+ من این نامه یونگهون رو خیلی دوست دارم ... پر از حسه :>
(منبع ترجمه : فکر کنم از چنل نیو شات گرفتم •-• )