hello to my hell
بازم مثل گذشته ها دور هم جمع شدیم
ولی دیگه هیچکدوممون اون ادمای قبل نیستیم
من به چشمات نگاه نمیکنم و تو هم جوری تظاهر میکنی که انگار وجود ندارم
حرف میزنیم ، حتی میخندیم ولی خودمون که خوب میدونیم هیچی مثل قبل نیس ...
با لبخند داری راجب یه موضوعی که حتی یادم نمیاد چیه حرف میزنی
و من غرق فکر کردن به این شدم که چطور به اینجا رسیدیم ؟
اگه چند سال قبل بهم میگفتن که زندگیمون اینجوری قراره بشه تعجب نمیکردم
از اولین روزی که دیدمت اینو میدونستم که تو آدمی نبودی که موندگار باشه
یادته برام جا گرفته بودی ؟
و من تعجب کرده بودم چون ما اصن دوست نبودیم !
میدونستی بودن با تو منو خیلی اذیت کرد ؟
ولی اون دوران برای من بهترین بود
من فقط درد میکشیدم و همچنان لبخند میزدم جوری که انگار همه چیز اوکیه
تو میگی خیلی گریه کردی
ولی از منی که ماه ها قبل جداییمون بخاطرت افسردگی گرفتم نمیدونی !