چصناله :)
اومدم چصناله کنمممم
امروز قرار بود با دوستم p برم کافه چون بعد چندین ماه ندیدمش !
و همچنین دوستم m رو برسونم سر قرار !
با اینکه مریض بودم و حالم واقعا خوب نبود بخاطر اون دوتا اومدم !
من اول رفتم پیش p دیدم خانم همراه ۱۰ تا از دوستاش اومده :)
و من کلا کنار جمعشون احساس اضافی بودن و معذب بودن داشتم !
با اینکه خیلیاشون ارمی بودن ولی چون اونا بهم اهمیت نمیدادن منم دیگ خیلی باهاشون گرم نگرفتم :)
تازه بعد p خاهرشم با خودش اورد ...
بعد دوساعت اونجا نشستم کیک شکلاتی ک سفارش داده بودمو نصفه ول کردم حساب کردم و از کافه اومدم بیرون ، P هم با باباش رفت
همینطور که پایین کافه ( کافه بالا بود )
و زنگ میزدم ب m که بیام پیش خودش و رلش کراشم از کنارم رد شد و تو چشمام هم نگاه کردددد ( تنها نکته مثبت امروز :) )
زنگ زدم به m میگم کجایی ؟ میگه برو پیش فلان و فلان رفیقم تا من بیام :/
درحالی که از تنهایی متنفرم و میترسم چون خاطره خوبی از تنهایی رفتن ندارم با ترس و لرز و البته سرمای شدید هوا رفتم یه کافه دیگه که گرم تر و امن تر بود نشستم ! تنها ! یه هات چاکلت سفارش دادم و اونم تا نصف خوردم ( مدیونین فکر کنین دارم حرص میخورم از اینکه نصفه خوردم !) و بعد m از پیش رلش برگشت و با بابای m برگشتیم خونه ....
کلا روز مزخرفی بود ! و البته دیگ گوه بخورم با p برم بیرون ...
الانم دارم عطسه میکنم و سرما خوردممممم :/
ایششش